یادداشت؛ برخی به اشتباه مانع را بسته بودن گذرگاه و مخالفت مصر با پذیرفتن ساکنان نوار غزه میدانند، اما علی رغم اهمیت بالای موضع مصر و اردن، علت را باید در خود غزه جست. و الا اگر همین یک میلیون و پانصد هزار فلسطینی آواره در نوار غزه که از شمال به جنوب و بعضا در داخل خود جنوب به مناطق دیگری رفتهاند – و یا حداقل هزاران نفر از آنها – به سمت مرز با مصر هجوم برده بودند، آیا مصر توان مقابله با این سیل جمعیت را داشت؟
آیا ترس از تیراندازی نیروهای امنیتی مصری این آوارگان را بازداشت؟ در حالی که مرگ و کشتار در هر خانه و کوی و برزنی در غزه به طرز فجیع و لحظهای اتفاق میافتد، تیراندازی احتمالی نظامیان مصری چه بازدارندگی میتوانست داشته باشد؟
جالب هم اینجاست که حتی در حد چند نفری به سمت گذرگاه رفح و مرز 12 کیلومتری با مصر فرار نکردند تا از جهنم جنگ نجات یابند. اما چرا؟ پاسخ را میتوان در جمله ساده اما پرمحتوای یک دختر کم سن و سال فلسطینی در مصاحبهای کوتاه و گذرا دید.
او تاکید میکرد که ما از اینجا کوچ نخواهیم کرد و مرگ در خانه را به آوارگی و تحقیر در غربت ترجیح میدهیم. همین واژگان برآیند یک نوع آگاهی جمعی است که غسان کنفانی پایه گذاری کرد.
این نویسنده و روزنامهنگار و سخنگوی جبهه مردمی آزادبخش فلسطین همواره با تاکید خاصی میگفت که فلسطینی است و منظور از فلسطینی بودن، چیزی فراتر از ملیت بود. وقتی در ۳۶ سالگی به همراه خواهرزاده اش سوار بر خودرو در بیروت منفجر شد آثاری از او به جا ماند.
او در «نامهای از غزه» مرد فلسطینی را روایت میکند که هر روز برای غزه میجنگد و غزه میدان مبارزه میشود برایش و میارزد تا برایش جان دهد.
جایی در این داستان، مرد خطاب به دوست فلسطینیاش که به آمریکا مهاجرت کرده و او را تشویق میکند که به آمریکا بیاید، مینویسد: «من پیش تو نمیآیم، اما تو پیش ما برمیگردی.» بهگمانم که غایت مبارزه، همین باشد: من جایی نمیروم، تو برمیگردی.